عاشقانه های من

متن مرتبط با «گرم یادآوری یا نه» در سایت عاشقانه های من نوشته شده است

ناامیدانه

  • سمان منفی شد! +حرفاش،نگاهاش،دردودلاش،چشماش... مث یه فیلم سینمایی شب تا صبح توی ذهنم تکرار میشد... + یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ ساعت 15:15 توسط جوجو ,ناامیدانه ...ادامه مطلب

  • خونه

  • خونه بغلیمون رو دارن خراب می کنن.توی این هفته ها صدای پتک رو مغزمه،بارها ناجور با فروریختن هر دیوار هول خوردم و تا ساعتها تپش قلب داشتم  و  از قضا خونه مامان اینا هم دوس ندارم بمونم!کلا خونه خودمون راحت ترم و استرسم کمتره. بابا برای چندمین بار در مورد خونه باهامون صحبت کرد و پیشنهاد داد که وقتی اردیبهشت و خرداد قراردادمون اینجا تموم شد بریم اونجا بشینیم.مهدی هم خیلی شرمنده محبت های  بابام شد و کلی تشکر کرد و گفت که می دونه منبع درامد بابام اجاره اون خونه است.مگر اینکه ماهم بیایم اونجا اجاره بدیم که قاعدتا نمی تونیم به اون اندازه اجاره بدیم.بابا هم برا اینکه ما معذب نباشیم گفت شما بیاین من درستش می کنم!, ...ادامه مطلب

  • زیارت

  • توی ماه  های آخر بارداری ام و باید حتما یه سر به امامزاده حسن می زدم.جایی که رفتم و یه خانومی یه کیسه نمک گذاشت تو بغلم و گفت ایشالا حاجت روا بشی و من دعا کردم که هرچی به صلاح زندگیمونه برا من و شوشو پیش بیاد و توی همون ماه ها که دوبار پشت سر هم تو امامزاده صالح و امامزاده حسن نمک نذری دادن دستم یهویی ناغافل نی نی دار شدم و بعدها گفتم حتما صلاح بوده است.نمک خریدم و وارد امامزاده حسن شدم و برای همه حاجتمندا دست به دعا شدم.یه روز عالی در کنار شوشو با کلی خوردنی خوشمزه و خریدای رنگارنگ برای تارا و بعد هم دور دور کردنامون تو خیابونا و بعد هم ناهار سر از خونه آجی زهرا اینا درآوردیم که غذای نذری پخش می کردن بیرون و لحظه ی غافلگیریش وقتی بود که فهمیدیم غذای نذری ،نذر سلامتی تارا جون بوده و هر سال همین موقع باید ادا بشه...   فردای اونروزم با شوشو رفتیم حرم پدر معنویم و به حضرت شاه عبدالعظیم گفتم گمون کنم این آخرین بار قبل از زایمانمه که میام اینجا و ازش طلب کمک کردم برای زایمانم و دعا کردم برای تک تک عزیزایی که تو ذهنم میومدن.شامم یه دیزی مشت زدیم و برگشتیم خونه..., ...ادامه مطلب

  • گرم

  • آجی سمیرا اینا یه بخاری نو داشتن که اصلا استفاده اش نکرده بودن و این بخاری ناجی ما شد در این ایام و با اینکه اتصال و ایمنیش توی این خونه خیلی سخت بود ولی شوشو جونیم از عهده اش براومد و جمعه راهش انداخت.دلامون گرم گرم بود ،خونمونم الان گرم...:)   اتاقی هم که قراره برای تاراخانومی باشه پر از خرت و پرت و لوازمای ماست و شوشو یه روز رو وقت گذاشت و تنهایی همشونو جابجا کرد و توی اتاق خوابمون جاشون داد.اتاق خواب دیگه جای نفس کشیدن نداره ولی خب دیگه تارا خانومه،بقول شوشو دخمل بابا...,گرمازدگی,گرمسار,گرمک,گرمدره,گرمی,گرم طلا,گرم یادآوری یا نه,گرمترین شهر ایران,گرمه,گرمایش زمین ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها